زیباببینیم و زیبا بیندیشیم



هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا
من که در بند گرانم از وفای خویشتن
من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان
صرف من سازند اوقات جفای خویشتن
راستی در پله افتادگی دارد مرا
می روم در چاه دایم از عصای خویشتن
صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم
برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن
بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است
نیستم نومید از آه رسای خویشتن
می کند گردش فلک بر مدعای من مدام
تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن
از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد
آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن
هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند
می زند فال پریشانی برای خویشتن
این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند
بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن
نیستم صائب حریف منت درمان خلق
باز می سازم به درد بی دوای خویشتن

  • ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
  • با قلب پاره پاره و، با سینه‌ای‌ کباب
  • عمری‌ گذشت در غم هجران روی‌ دوست
  • مرغم درون آتش و، ماهی‌ بُرونِ آب
  • حالی‌ نشد نصیبم از این رنج و زندگی‌
  • پیری‌ رسید غرق بطالت، پس از شباب
  • از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
  • کی‌ می‌توان رشید به دریا ازین سراب؟
  • هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
  • چیزی‌ نبود غیر حجابی‌ پس از حجاب
  • هان ای‌ عزیز! فصل جوانی‌ بهوش باش!
  • در پیری‌ از تو، هیچ نیاید بغیر خواب
  • این جاهِلان که دعوی‌ ارشاد می‌کنند!
  • در خرقه‌شان بغیر «منم» تحفه‌ای‌ میاب
  • ما عیب و، نقص خویش و، کمال و، جمال غیر
  • پنهان نموده‌ایم، چو پیری‌ پسِ خضاب
  • دَم در نیاور دفتر بیهوده پاره کن
  • تا کی‌ کلام بیهُده، گفتار ناصواب؟

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، اما گله‌ای از تو ندارم

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس ‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مشکل و آی تی(IT) آموزش بازی پوکر اوماها ohama بطور کامل آنلاین دانستني ها پخش جوکار وبلاگ نویسی resawer Steven سرگرمی Shelly